زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
نـبـریـدم! پـسـر مـادرم ایـنـجـا مـانـده پنج تن یک تـنه بر دامن زهـرا مانده هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند مونـس بی کسی من تک و تنهـا مانده کاش میشد که لبـاسی برسانم به تنـش آبروی همه عریان روى صحرا مانده بین یک گونی کهـنه سـر او را بردند تـه گـودال ولـی پـیـکـر او جـا مـانـده ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم سـاربـان راه مـرو هـمـسـفـر ما مانده چند باری شده گم کرده ام او را اصلاً بس که از دور تنـش مثل معـما مانده باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟ بـاز هـم آمـده ایـن حـرمـلـۀ وا مـانـده بـرسـانـیـد خـبـر را به عـلـمدار حـرم آل عصمت همه در زیـر لگـدها مانده ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بـشوم چشم من سمت عـلی اکـبرم اما مـانده |